به تازگی بخش نخست گفتگو با سیدعمادالدین قرشی، روزنامهنگار پیشین و پژوهشگر امروز و البته سردبیر نشریهی خاموش کومهشه را از نظر گذراندید. بخش نخست را اینجا بخوانید. در بخش دوم گفتگو، سفری در زمان داریم و سپس به کومهشه و آغاز و فرجام آن میپردازیم. بیدرنگ شما را به مطالعه این گفتگو دعوت میکنیم:
بیرسانه: اگر امکان سفر در زمان داشتید، دوست داشتید در کدامیک از وقایع تاریخی مرتبط با استان سمنان حضور داشته باشید؟
من بحبوحه انقلاب و حوالی سال ۵۷ را بسیار دوست دارم؛ چون ۵۷، سالی است که شکل و شمایل سمنان هم عوض میشود. در دهه پنجاه و در جریان انقلاب سفید، در سمنان هم اتفاقاتی میافتد. در آن سالها، میدان سعدی، سر و شکل دیگری داشته است. شیر و خورشید سابق و حوالی آن هم در آن سالها داستانهای جالبی دارد. پدر من در مقطعی در کارخانه ریسمانریسی سمنان کار کرده بود و وقایع این کارخانه در دهه سی برای من جالب است.
بسیار دوست داشتم که سالهای اعتراض را در کارخانه ریسمانریسی میدیدم. از طرفی وقتی کودک بودم، پای خاطرات گذشته پسرعموهای پدرم که از پدرم به مراتب بزرگتر بودند و درسخوانده بودند، مینشستم. من میکوشیدم در ذهنم آن گذشتهها را تصویر کنم. وقتی اولینبار تلویزیون و دوچرخه وارد سمنان میشود، اتفاق جذابی در این شهر رخ داده است.
مسأله به همین سادگی و زیبایی است. پدرم تعریف میکرد که ما رادیو نداشتیم و اولینبار در خانه فلانی رادیو دیدیم. این، یک لحظه تاریخی است! ممکن است این مسائل برای خیلیها جذابیتی نداشته باشد اما برای من جذاب بود اگر بودم و ورود گرامافون یا اولین قطار به سمنان را میدیدم و درک میکردم. البته باید بگویم که زندگی در گذشته بسیار دشوار بوده است.
سمنان، حاکمان مستبدی داشته و مردم بعضا جرات سخن گفتن نداشتند. در گذشته، افراد مجبور بودند از هفتسالگی کار کنند و کمکخرج والدین و خانوادهشان باشند یا در طرق کار کند و جاده صاف کند و جاده بسازد. شما در سریالهایی مثل خاتون، دخترانِ باربیطور میبینید! در گذشته از این خبرها نبوده! اصلا یک وضعی بوده!(میخندد)
بیرسانه: تفاوت به اندازه فاصله تصور و واقعیت تصاویر همسران ناصرالدینشاه است!
دقیقا همینطور است.
بیرسانه: و اما کومه شه و تعطیلی آن! همهچیز را از زبان شما میشنویم.
اگر اشتباه نکنم، سال ۱۳۸۹ بود که آقای سروش هاشمی، فرزند آقای هاشمی بزرگ که در خیابان امام سمنان، مطبوعاتی دارند، امتیاز نشریهای را گرفتند به نام وزین «کومهشَه» که معنی آن کومهی پادشاه بود. در آن حوالی، یک دوره ده یا یازدهشمارهای از نشریه چنته با رویکرد گردشگری منتشر شد که سردبیر آن، زندهیاد علی کاظمی بودند. سپس، انتشار آن متوقف شد.
میدانید که نشریات در مسائل مالی، مشکلات عدیدهای دارند. در آن زمان، هفتهنامه سمنان امروز نیز به تازگی در حال انتشار بود. چنته، آگهی چندانی نداشت و مسائل اقتصادی سبب شده بود که از هم بپاشد؛ بنابراین بخشی از تیم کاری آن به سمنان امروز رفته بودند. آقای سروش هاشمی هرازچندگاهی در مجله چنته به ما کمک میکردند. به هر حال، پس از چندماه بلاتکلیفی، با صحبتهایی که با ایشان کردیم، استارت مجله کومهشه را زدیم.
لوگوی این نشریه را دوست عزیزم آقای مهدی قاسمی طراحی کرده بود. شاید بتوان به جرات گفت که ایشان یکی از بهترین گرافیستهای حال حاضر ایران است. من دوست داشتم، کومهشه مجلهای باشد که بتواند حرف جدیدی بزند و کاغذی که آن را سیاه میکنیم، به گزاف سیاه نشود. طیفی که در مجله چنته کار میکردیم، جوانان بیست تا سیساله بودیم.
حس و حالمان در چنته، جوانی و هیجان و انرژی مثبت بود و بنابراین با شروع کومهشه و بالاتر رفتن سنمان، احساس میکردیم لازم است مباحث جدیتر شود؛ ضمن آن که من میدیدم که افراد بسیار خوشفکری در سمنان حضور دارند که صاحب نظر و اندیشه و قلم هستند؛ افرادی همچون آقای اسماعیل همتی، زکریا قائمی مدیر سینمای جوان سمنان، یلدا بیدختینژاد که ارشد زبان روسی داشت، خانم سرمشقی، مهدی زارع، از بهترین داستاننویسهای استان که اکنون در حوزه هنری مشغول است و…
من احساس میکردم که حیف است که از ظرفیت این افراد در مباحث جدی استفاده نشود. با این اندیشهها کومهشه را آغاز کردیم. دفتر جمعوجوری داشتیم که خاطرات زیادی در آن شکل گرفت. ما در هر شماره، فصلهای مختلف تاریخ سمنان را پیش روی مخاطبان میگذاشتیم و سرنخهایی به آنها میدادیم. من به یاد دارم که در آن زمان با آقای دانایی، رئیس وقت حوزه هنری جلسهای گذاشته بودیم.
ایشان ایده تدوین دانشنامه سمنان را داده بود و از من خواست که بخش طنز آن بر عهده بگیرم. من به ایشان گفتم که شما در شرایطی هستید که پژوهشگرانتان، مستقیما کتاب منتشر میکنند در حالی که جای خالی مجله و مجموعهمقالات در اینجا احساس میشود. کتابهایی مثلا درباره سفرنامههای مستشرقین نوشته میشد و من عمدا مواردی که در این کتابها از قلم افتاده بود را پیدا میکردم، سفارش مقاله میدادیم و آن را چاپ میکردیم و به حوزه هنری میگفتیم، بیینید، شما کتابی چاپ کردهاید که مواردی در آن فراموش شده است.
آقای سروش هاشمی، دست ما را بسیار باز میگذاشت. در آن زمان برای تولید این نشریه، هزینههای بسیاری صورت میگرفت. ما در دو سال پیاپی، دو دفتر از کومهشه را با حمایت مالی حوزه هنری، ویژه هنر محرم منتشر کردیم. من در آن زمان به حوزه هنری سازمان تبلیغات در تهران رفت و آمد داشتم و آنها میگفتند مگر هنر محرم میتواند اینچنین ذوابعاد باشد؟
ما از نقاشیهای قهوهخانهای و از سبک آوایی و موسیقیایی نواهای محرم سوژه میگرفتیم؛ در حوزه عکس محرم کوشیدیم بهترین آثار را ارائه دهیم. یا مثلا، یک شماره را به طور ویژه به بلدیه و تاریخ شهرداری در سمنان اختصاص دادیم. یا مثلا درباره تاریخ ورزش پهلوانی سمنان، به حرفهای آقای وزیری پرداختیم. این، یک فرصت مطلوب بود تا با این مقالات، برای نسلهای بعدی، سرنخ ایجاد کنیم.
یادم هست که دوست داشتم این نشریه سمتوسوی ایرانشناسی پیدا کند. من درباره چنته، حرفهای زیادی دارم اما در کومهشه سعی کردیم که روایتهایی نو ایجاد کنیم؛ مثلا خانم سعیده ربانی، که ارشد مدیریت دارند را به مسجد سلطانی بردیم و از ایشان خواستیم که از یک نگاه یک زن، مسجد را توصیف کنند. خب این، خیلی جالب بود. آیا یک زن میتواند به فضای مردانه مسجد برود و روایت خود را بنویسد؟
نمیدانم تا چند شماره توانستیم این رویه را ادامه دهیم. ما سعی میکردیم هرسال بهاریهنویسی داشته باشیم. من سعی میکردم از تمامی اهالی فرهنگ و هنر سمنان، کمک بگیرم و از آنها درخواست میکردم که یادداشت بنویسند. فکر میکردم، اینها به عنوان سند باقی میماند. اما رفتهرفته شرایط دشوار شد تا آنجا که یک سال در انتشار کومهشه وقفه افتاد و ما فقط توانستیم، ویژهنامه نوروز را منتشر کنیم.
اقبال عمومی به کومهشه و به طور کلی مجلاتی از این دست نیز کمتر شده بود. پس از آن بود که من از آقای هاشمی اجازه خواستم و کومهشه را ترک کردم. البته کارشناسان، نقدهای زیادی را درباره مجله ما مطرح میکردند. مثل این که کومهشه در حال ایجاد یک انحصار است یا چرا اینقدر تخصصی است؟ تکرار میکنم، نگاه ما این بود که سرنخی بر جای بگذاریم.
متأسفانه پس از ما، کسی این سنگ را از زمین برنداشت و این راه را ادامه نداد. آقای هاشمی البته برای این کار بسیار هزینه میکرد تا ما این نشریات را به طور منظم منتشر کنیم. با بیمهریها و بدقولیهای ما هم بسیار کنار آمد. ایشان همهجوره از ما حمایت میکرد؛ میگفت نترسید و فقط تولید اثر کنید اما من به دلیل مسائل مالی، دیگر نمیتوانستم در سمنان بمانم.
متأسفانه بدینترتیب کار انتشار نشریه متوقف شد و جای آن بسیار خالی است. در اواخر کار کومهشه، آقای هاشمی مشغول تدوین «آلبوم فتوگرافی ایالت قومس» شد. ایشان فریم به فریم اسناد را با حوصله میخواند و آنها را با اساتید نسخهشناس خود چک میکرد؛ این کار، در فرمت اجرا، بیش از یکسال زمان برد. من هم کار طبقهبندی و ویراستاری را بر عهده گرفتم.
بیرسانه: روایت جالب، شیرین و البته دارای پایانبندی تلخی بود! کومهشه البته میتواند زنده باشد و همانطور که اشاره کردید، سرنخهای خوبی در آن هست.
من فکر میکنم، اکنون هم اگر چند نفر علاقهمند به سراغ آقای هاشمی بروند، باز هم ایشان با آغوش باز آنها را میپذیرد، کرکره را بالا میکشد و کار را شروع میکند اما با توجه به مدیومهای رسانهای امروز، فرصت مطالعهای که باید وجود داشته باشد، موجود نیست. این که فرد برای تورق و مطالعه یک مجله مکتوب وقت بگذارد، دارد، کم و کمتر میشود.
اگر به کیوسکهای روزنامهفروشیها دقت کنید میبینید که هرروز تعداد نشریات کمتر میشود و برخی مجلات هم سعی میکنند در هم ادغام شوند. امروز شاید به تعداد انگشتان دو دست هم مجلات خوب نداشته باشیم. بسیاری از مجلات، به دوماهنامه یا فصلنامه تبدیل شدهاند. به جای مجلات، رسانههای دیگری روی کار آمدهاند که میکوشند مجلات تصویری منتشر کنند؛ مجلاتی که ترکیبی از پادکست، مدیا و فیلم و… است.
بیرسانه: من گمان میکنم، بوی کاغذ هنوز مشتریهای خودش را دارد. امیدوارم، شرایط طوری پیش برود که به کاغذ بازگردیم.
اگر اشتباه نکنم، در یکی از سالها در امریکا اعلام شد که امسال، سال مرگ رسانههای کاغذی است، اما یکی دو سال بعد، رسانههای کاغذی دوباره، پرقدرت برگشتند. این که به باجه روزنامهفروشی بروید و روزنامه بخرید و بخوانید، حس منحصربفردی است. بگذارید خاطرهای از پدر آقای سروش هاشمی تعریف کنم. به یاد دارم که جلوی مغازه ایشان میایستادیم و روزنامهها را دید میزدیم.
ایشان میگفت مفتخوانی، سبب کمسویی چشم میشود! ایشان پای نشریاتی مثل بخارا، کلک، گزارش، گلستانه و… را به سمنان باز کرده بود…خدا این بزرگترها را برای ما حفظ کند.
بیرسانه: میتوانم بپرسم در حال حاضر چه میکنید؟
من یک زندگی عادی کارمندی دارم اما کوشیدهام ارتباطم را با نشریات حفظ کنم و اگر فرصت شود، هرچند سال، یک کتاب منتشر کنم. مدتی با تندیس همکاری داشتم که آن هم متوقف شد. فصلنامه خوبی به نام پوشه در حال حاضر در حال انتشار است که با آن همکاری دارم. مدتی با آنگاه هم همراهی داشتم. به این نکته هم باید اشاره کنم که راه ورود نشریات به سمنان گم شده است!
به عنوان نکته آخر باید بگویم که اگر جوانان علاقهمندی در سمنان وجود داشته باشند که بخواهند در این حوزهها فعالیت کنند، من هم آمادگی دارم که به عنوان نفر آخر به آنها بپیوندم. خوشحال میشوم که بشنوم، دوباره در سمنان چراغ انتشار یک نشریه روشن شده است. این تولید محتواها سبب میشود که جلوی بسیاری از بزهها گرفته شود. سمنان، زمینِ بکر ایدههاست.
مردم شهر و استان باید دست به دست هم بدهند و استان را بسازند. نباید منتظر معجزه باشیم.
نوشته سفر در زمان با سیدعمادالدین قرشی! اولین بار در پایگاه خبری تحلیلی بی رسانه. پدیدار شد.